مرگ...

یک روز مگر که بی خبر مرگ مرا...

ناغافل اگر به پشت در مرگ مرا...

از خواب پتو در پتوی زندگی ام

بیدارنمی شوم مگر مرگ مرا...

بیست شعر از مجموعه بی تنها

1

به خانه می روم

روی مبل ولو می شوم

کنترل در دست هیچ کس نیست

کانال را عوض می کنم

صدای گوینده ی اخبار تاول زده است

به اشپزخانه می روم

یک زیر دریایی اتمی از کنارم رد می شود

به من هشدار می دهد

سراسیمه بر می گردم

پسرم یک نارنجک ضامن کشیده است

خودم را به زمین پرتاب می کنم

دخترم یک مین گوجه ای ضد نفر است

از خانه فرار می کنم پیاده رو لبالب از گلوله است

مسلسلی از روبرو می آید

شلیک می کند

چقدر پیاده رو شلوغ است

چقدر آدم های مین گذاری شده اینجا در رفت و آمدند

مردی تنه می زند به من

بمبی عمل نکرده است

بازمانده از جنگ جهانی دوم

زنی تنه می زند به من

مینی خنثی شده است که هرلحظه ممکن است

آدم هایی با این هوا سیم خاردار

چقدر خاکریز کشیده اند دور خودشان

چقدر کانال زده اند در خود

هر کسی در چند نفر پایگاه نظامی زده

کبوتری رد می شود با بمب خوشه ای زیر پر

عقابی موشک بالستیک بسته به بالش

چقدر در این یک گله جا لشکر ریخته

می ترسم

گلوله ای دنبال سرم می گردد

نارنجکی در پی قلبم است

مینی پایم را نشان کرده

موشکی قلبم را نشانه رفته

با گلوله ای در سر

گلوله ای در قلب

گلوله ای در کتف

سوراخ سوراخ سوراخ

به خانه بر می گردم

سنگر می گیرم در خودم

کانال حفر می کنم

خاکریز می کشم دور خودم

زخم هایم را بتادین می زنم

به زنم سلام نظامی می دهم

پسرم را بغل می کنم

دخترم را می بوسم

و فکر می کنم

به گلوله ای که قرار است به پیشانی ام بخورد

**

2

بلیط تک سفره

خط دو مترو

با بولدوزری در رگ

تراکتوری برپوست

دریلی در سر

هل می دهم خودم را

می زنم به خیل آدم های سرپا

آدم های شلوغ

آدم هایی که در هیچ کدامشان جابرای سوزن انداختن نیست

جا برای پارک بولدوزرم نیست

جابرای دورزدن تراکتورم

ایستاده ام کنار مردی تا کمر فرورفته در اره برقی

کنار زنی

تا گردن در روغن سرخ شده

پیراهنم را می کنم

پوستم را می کنم

به ایستگاه آخر رسیده ام

بولدوزرم را جا می گذارم

تراکتورم را

دریلم را

فرار می کنم به جنگل

به کوه

به جایی که جا برای یک کف دست دوستت دارم داشته باشد

**

3

نمی دانم فردا را نوشته ای یا نه؟

بگذار فردا مال ما باشد

بگذار همین طور سفید سفید بماند

چیزی در صفحه ی فردا ننویس

بگذار زنم فردا را از کیفش بیرون بیاورد

پهن کند وسط هال

دورش بنشینیم

زنم کتلت درست کند

با هم بخوریم

دور کتلت ها سوخته است

به رویش نیاوریم

خدایا

فردا را به ما بده

بگذار پازل روز را ما بچینیم

روز را از نو بنویسیم

می خواهیم فردا هیچ شنبه باشد

خدایا

فردا را خودت خدا باش

بگذار دور هم باشیم

یک فردا را فقط باش

حتی اگر شده خدا هم نباشی

**

4

اینجا دوستت دارم

اینجا

اینجا

و اینجا

اینجایم درد می کند

اینجا

اینجا

و اینجا

**

5

مردی یک نفره ام

روی تختخوابی یک نفره

زیر پتویی یک نفره

به زنی یک نفره

تختوابی دونفره

و پتویی دو نفره فکر می کنم

**

6

سد گریه ام

رودهای اشک

پشت پلک های من

جمع می شوند

کافی است

چشم وا کنم نبینمت

**

7

دلتنگی

چاقویی است

فرورفته در پهلویم

هر روز

بیرونش می آورم

می شویمش

و دوباره

می گذارمش سر جایش

**

8

پاییز

گنجشک ها از درخت ریختند

برگ ها پرواز کردند

**

9

جزیره ای دور افتاده بودم

که لاک پشت ها در من تخم ریزی می کردند

تمساح ها جفت گیری

آب

نارگیلی از تو را به ساحلم آورد

در آغوشش گرفتم

و در قلبم کاشتمش

حالا جنگلی پر پشتماز نارگیل های پرثمر

مرغان مهاجر در من تخم می گذارند

و دلفین ها در اطرافم شنا می کنند

**

10

سنگ ریزه ای بودم کوچک

قرن ها پیش

قاطی مشتی خاک و چند بلوط

به نیشابور رفتم

عاشق سنگی شدم

عشق خاکم را گرفت

زغالم را

فیروزه ام کرد

حالا نگینی هستم بر انگشتری قیمتی

قاطی جواهرات سلطنتی

در خزانه ی دربار

از فیروزه بودن خسته ام

روزی بر می گردم به ایلام

دلم برای سنگ های معدن زغال سنگ تنگ شده است

**

11

رودی هستم

که سنگ در رگ هایم جریان دارد

رویم هزار سد زده اند

مرداب

مثل توموری پخش شده در کمرم

جا به جا روی کمرم ایست و بازرسی گذاشته اند

ویزای آب های ازاد ندارم

هیچ قزل آلایی در من تخم ریزی نمی کند

می خواهم پاورچین پاورچین برگردم

قطره قطره

برگرده به ابر

برگردم به چشمه

پرواز کنم

خودم را به دریا برسانم

12

از سیاره ی من

تا سیاره ی تو

راه شیریِ «دوستت دارم»

13

صبح فرشته ام

ظهر آدم

شب شیطان

خدایا ببخش مرا

لباس تو را ندارم بپوشم

14

دریایی تو

نمی شود بغلت کرد

بوسید

تنها باید در تو غرق شد

15

نه چشم دارم

نه گوش

نه دست

نه پا

تابلوام

-عاشق-

16

عاشق آهویی هستم

که پالتوش از پوست ببر است

کیفش از چرم سوسمار

بیچاره پلنگی که منم

17

خون به قلبم نمی رسد

پلنگانه بیا و

نجاتم بده

آهوها در رگ هایم چمباتمه زده اند

18

پدربزرگم شکارچی گوزن بود

پدرم نیز

بر دیوار خانه مان

شاخ هیچ گوزنی نیست

خانه را

پوست پلنگ برداشته است

19

دوستت دار

دوستت دا

دوستت د

دوستت

اشکش در می آید

رنده می کند دوستت دارم را

20

به قناری ها ارزن بده

به میناها شاه دانه

برای مرغ عشق ها

یک مشت دوستت دارم بریز 

 

هزج-مجموعه رباعی-جلیل صفربیگی


  1. هزج منتشرشد.مجموعه ای شامل شصت رباعی که می توانند سرآغازی برای رباعی سرایی خودم و دیگران باشند.تجربه هایی برای نخستین باردراین قالب زیبای شعرفارسی .هزج راانتشارات فصل پنجم منتشرکرده.ازحبیب محمدزاده عزیز ممنونم که طراحی جلد کتاب را متقبل شدند

هزج

هی غلت زدم در خود و غلتک خوردم

مشت و لگد بزرگ و کوچک خوردم

در بند تو در پای دماوند توام

یک عمر من از تو لاک پشتک خوردم

بی تنها


  1. خودم رابه فروش گذاشته ام
    چوب حراج زده ام به رویاهایم
    کسی بیایدمرابخرد
    برنگرداند
    رودخانه ای درسرم دارم
    پرازقرل آلای دیوانه
    خوابهایی
    که خواب شان را حتی کسی ندیده
    درخت انگوری درسینه دارم
    مست...
    سرازشانه هایم درآورده
    دختران همسایه ازانگورهایش می چینند
    چندتاکلمه دارم
    که بیشترشان دوستت دارم است
    چندشعر
    که هنوزجایی نخوانده ام
    وچتری که هیچ بارانی بغلش نکرده
    درسرم رویاهای زیادی دارم
    اتاقی کوچک
    ویک تنهایی بزرگ
    آنقدربزرگ
    که همه ی اینهارادرخودگم کرده است

بی تنها


  1. برای زنان سرزمینم
    ---------
    زبان درنیام
    لام تاکام
    خلاف شمشیرتان حرفی نمی زنیم
    زنیم
    پیداشده ازدنده ی چپتان
    زنده به گورپدرمان خندیدیم
    عروسیاه شماییم قربان
    پارسیانه تازیانه بزنید...
    زنیم
    صیغه ی امرزدن
    دربارهای تان می رقصیم
    شماشرابتان رابنوشید
    سایه تان مستدام قربان
    زنیم نیم
    کنیز نیز
    ***
    (بی تنها

بیت

  1. کیستم من؟ روح سرگردان باغ

    روزها گنجشکم و شب ها کلاغ

هزج

  1. ما کیفوران شهر کافورستان

    خاموشان محله ی کورستان

    بی فاتحه و بدون زائر ماندیدم

    جمجمعه ی دیگری در این گورستان

    از مجموعه (هزج)

بی تنها


  1. رفته بودم به جنگِ جنگ تا پیروز برگردم

    برگشتی شدم

    کمین ضد نفر خوردم

    خمپاره پاره شدم

    حالا
    ...
    بغل حوری در هویزه ام

    باد

    در استخوا ن هایم لانه کرده است

بی تنها



  1. زمستان یعنی

    تو رفته ای

    بهار باغ دیگری شده ای

بی تنها


  1. یخبندان عظیمی است

    خورشیدیخ زده

    ماه یخ زده

    آدمها یخ زده اند

    تنهایی کولاک می کند
    ...
    نه کبریت بوسه ای

    نه گرمای دستی

    کسی سراغی

    چراغی از کسی نمی گیرد

    پتویی نیست دور خورشید بپیچیم

    ملافه ای دور ماه

    آه

    اجاقی در هیچ خانه ای روشن نیست

    گنجشک ها با آوازهای یخ زده

    در آشیانه هایشان مرد ه اند

    درخت های خمیده

    چمدان به دست

    در ایستگاه یخ زده اند

    قطار روی ریل مرده

    و اسب هایی

    که هیچ بخاری از آ نها بلند نمی شود

    یکی یکی

    رویاهای فریز شده مان را در می آوریم

    آتششان می زنیم

    شاید گرممان کنند

    کنار خاکسترشان یخ می بندیم

بی تنها


  1. پدربزرگم شکارچی گوزن بود

    پدرم نیز

    بردیوارخانه مان شاخ هیچ گوزنی نیست

    خانه را

    پوست پلنگ برداشته است

ازمجموعه هزج 

چاپید کتاب های بسیارش را

سنگید به روی دوش خود بارش را

در انجمنی که شاعرانش مرده ند

یک اسکلت استخواند اشعارش را

م...

م...


مردی یک نفره ام

روی تختخوابی یک نفره

زیرپتویی یک نفره

به زنی یک نفره

تختخوابی دو نفره 

و پتویی دو نفره فکر می کنم



د...

د...


در سرم تویی


در چشمم تویی


در قلبم تو


من


عکس دسته جمعی توام


ک...

ک...

کودکان کابلی کشته می شوند

و ما فقط آه می کشیم

کودکان بغدادی

آه!
کودکان بیروتی 
آه!
کودکان دمشقی 

آه!

ورق ورق می کنند 

کالباس خاورمیانه را

و جلو سگهایشان می اندازند

کودکان کابلی

کودکان بغدادی

کودکان بیروتی

کودکان دمشقی

آه!آه!آه!آه!



ع...


ع...

عاشق آهویی هستم

که پالتو اش از پوست ببر است

کیف دستی اش از چرم سوسمار

بیچاره پلنگی که منم

ک...

ک...

کاش

هزار دست داشتم

هزار پا

بغلت می کردم

و می دزدیدمت


ا...

ا...


این طور نگاهم نکن

روزی روزگاری

دست داشتم

پا داشتم

گمشان کردم در دوست داشتنت


شیطان

ب...


بستند به دست خود دهانم که نپرس

دادند چنان شعله نشانم که نپرس

طوری که خدا به جا نمی آوردم

شیطان رجیمی آن چنانم که نپرس


***

یک نکته راجع به آنات

با تشکر از پی گیری دوستان، استحضار دارید که آنات به هیچ جایی وابسته نبوده ودر دو سال گذشته با هزینه شخصی آن را سرپا نگه داشته ام.برای تمدید هاست سالیانه ،مبلغ زیادی از سوی سایت پشتیبان تقاضا شده که حقیر توان پرداخت آن را ندارم.دوستان زیادی تماس گرفته اند و پیشنهاداتی داده اند که هنوز در مورد آنها به جمع بندی نرسیده ام.اگر کسی از دوستانی آناتی راه حلی داشت همین جا بنویسد انشاالله اواسط هفته آینده به جمع بندی می رسیم.


شهرآدم ها-خیام

خیام

شیخ شوخی رساله ای در دستش

رقصان رقصان پیاله ای در دستش

از کارگه کوزه گری می آید

ابریق هزارساله ای در دستش


***

"کش دادن مرگ" مجموعه ای است از 90 رباعی و دوبیتی طنز من ،با مقدمه و انتخاب و همت دوست ارجمند و نویسنده و طنزپرداز توانا جناب محمدعلی مومنی، که توسط انتشارات فصل پنجم منتشر می شود




چشمانت

ه...

هی تیر و کمان و خنجر آورد که چه

آه از جگر همه بر آورد که چه

چشمانت آغامحمدخان چشمانت

چشم همه ی خلق در آورد که چه



شهر-آدم ها1

برای خوزستان


رودی زخمی که در نمک غوطه ور است

خاک تلخی که حاصلش نی شکر است

نخلی بی سر که ریشه در خون دارد

چاه نفتی که در خودش شعله ور است



رباعی دیگری از شین

برای حضرت زینب سلام الله علیها

 

همراه تو بی بدیل باید باشد

ابراهیم خلیل باید باشد

از کرب و بلا ، کجاوه ی تو، تا شام

                                     بر شانه ی جبرییل باید باشد




دورباعی از شین

1

 

زنجیر بیاور نکند دیر شود!

در شام مباد قحط زنجیر شود

دست من و دامنت بیا تیر بزن!

از ما نکند یزید دلگیر شود!!

 

2

یک عمر نماز شاممان را به یزید...

دادیم همه سلاممان را به یزید...

رو سوی کدام قبله کردیم مگر؟

ای قوم چه شد اماممان را به یزید...



شین

 

یا زینب

در شام که کوچه ها چنین تنگ نبود

این قافله هم که قصدشان جنگ نبود

رفتیم به بام خانه هامان با شوق

دستان کداممان پر از سنگ نبود؟

 

 

سلام بر زینب

سلام بر زینب

 

"یا زینب" گفت وقتی افتاد حسین

"زینب !"زینب!" گفت و جان داد حسین

حتی نگذاشت تا که تنها برود

با او سر ِ خویش را فرستاد حسین

 

حق دارد اگر که خون ببارد زینب

همراه ، برادری ندارد زینب

با سر پی ِ خواهرش دویده تا شام

عباس چگونه می گذارد زینب...

 

سلام بر عباس

سلام بر عباس

"یا من هو اسمه دوا " عباس است

"یا من هو ذکره شفا" عباس است

کعبه است حسین و کربلا هم قبله

                                  در مذهب ما قبله نما عباس است




قصیده برای حضرت عباس

قصیده

بیتی است فقط قصیده ی عشق و وفا

دستان تو هر دو مصرع این بیت اند

بازهم از شین

برای حضرت عباس علیه السلام


نزدیک شد آسمان بیفتد به زمین

یک مرتبه کهکشان بیفتد به زمین

دستان بریده ات ستون عرش است

                                   نگذاشت که ناگهان بیفتد به زمین