پ

پ...

پاییز شدیم بی بهارستانت

سرریخته ایم پای دارستانت

ما گم شده ایم شاخه ای نور بیار

از آتش روشن انارستانت




ص...


صبح فرشته ام

ظهر آدمم

شب شیطان

خدایا مراببخش

لباس تو را ندارم بپوشم

د...

 

دوستت دارمی مرده ام

جسدی در سردخانه

یکی بیاید

شناسایی ام کند

ن....

 

ن...

نمی دانم فردا را نوشته ای یا نه؟


بگذار فردا مال ما باشد

بگذار همین طور سفید سفید بماند
چیزی در صفحه ی فردا ننویس

بگذار زنم فردا را از کیفش بیرون بیاورد
پهن کند وسط هال

دورش بنشینیم

زنم کتلت درست کند

با هم بخوریم

دور کتلت ها سوخته است ...

به رویش نیاوریم

خدایا

فردا را به ما بده

بگذار پازل روز را ما بچینیم

روز را از نو بنویسیم

می خواهیم فردا هیچ شنبه باشد
 
خدایا

فردا را خودت خدا باش
بگذار دور هم باشیم
یک فردا را فقط باش
حتی اگر شده خدا هم نباشی