بی تنها
- یخبندان عظیمی است
خورشیدیخ زده
ماه یخ زده
آدمها یخ زده اند
تنهایی کولاک می کند
...
نه کبریت بوسه ای
نه گرمای دستی
کسی سراغی
چراغی از کسی نمی گیرد
پتویی نیست دور خورشید بپیچیم
ملافه ای دور ماه
آه
اجاقی در هیچ خانه ای روشن نیست
گنجشک ها با آوازهای یخ زده
در آشیانه هایشان مرد ه اند
درخت های خمیده
چمدان به دست
در ایستگاه یخ زده اند
قطار روی ریل مرده
و اسب هایی
که هیچ بخاری از آ نها بلند نمی شود
یکی یکی
رویاهای فریز شده مان را در می آوریم
آتششان می زنیم
شاید گرممان کنند
کنار خاکسترشان یخ می بندیم
+ نوشته شده در 2013/12/18 ساعت 17:11 توسط جليل صفربيگي
|
-3/11/1353-ایلام.دبیرریاضی-((من رمز پیروزی را نمی دانم ولی رمز شکست این است که سعی کنی همه را راضی کنی)) من هم مثل بسیاری دیگر از شاعران این کشور در حال تجربه کردن هستم.آثاری دارم که سرشار از ضعف و ایرادند.اهل تعارف نیستم و توانایی ها و ناتوانایی هایم را تا حدود زیادی می دانم .از نقد و نظر دوستان هم استقبال می کنم.استاد!!نیستم و خودم دنبال استاد خوب می گردم.دهاتی ام و علاوه بر معلمی شغل شریف کشاورزی راهم دوست دارم.اینجا محلی است که تجربه هایم را با دوستان دیگر به اشتراک می گذارم.جز اینجا هر شعری یا نوشته ای از من منتشر شود مستند نیست مگر اینکه از اینجا با ذکر نشانی برداشت شده باشد این هم ایمیل من:jalil313@yahoo.com